جدول جو
جدول جو

معنی کنار خور - جستجوی لغت در جدول جو

کنار خور
به دور از جمع و به صورت منفرد غذا خوردن، عدم شرکت در سفره
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نان خور
تصویر نان خور
کسی که دیگری زندگانی او را اداره می کند، کسی که نان دیگری را می خورد، عیال و اولاد شخص، خورندۀ نان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طناب خور
تصویر طناب خور
عمق، گودی
فرهنگ فارسی عمید
(طَ خوَرْ / خُرْ)
گودی. عمق (در چاه) : طناب خور این چاه ده گز است
لغت نامه دهخدا
(کَ جَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان دره گز است و 183 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
آتش طور. آتشی که در کوه طور بر موسی کلیم الله تجلی کرد. رجوع به طور شود:
شد خضر راه بخت تو نخلی که نار طور
شمع ره کلیم شد از شاخ اخضرش.
وحشی
لغت نامه دهخدا
تصویری از طناب خور
تصویر طناب خور
گودی ژرفا گودی عمق ژرفا (در چاه) : طناب خور این چاه ده زرع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدار خور
تصویر مدار خور
خور پایک باستانیان می پنداشته اند که خور گرد زمین می چرخد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندر خور
تصویر اندر خور
لایق و سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار آور
تصویر کار آور
کاردان، مطلع: (بشد دایه و خواند کار آوران مهندس تنی چند زیرک سران) (یوسف زلیخای قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نان خورد خورنده نان درخلد چگونه خورد آدم آنجاچو نبود شخص نان خورد (ناصرخسرو)، روزی خواروظیفه خور: نان دهانم بدین کله داری نان خورانم بدان گنهکاری. (نظامی)، افراد عایله ای که تحت تکفل یک تن هستند: من پیرمرد و تن بیمارکه هشت سرنان خوردارم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طناب خور
تصویر طناب خور
((~. خُ))
گودی، عمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نان خور
تصویر نان خور
((خُ))
زن و فرزند، کسی که تحت سرپرستی می باشد
فرهنگ فارسی معین
عمق، ژرفا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اولاد، عیال، وظیفه خور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به دور از دیگران خوابیدن، کسی که ازآمیزش با دیگران اکراه
فرهنگ گویش مازندرانی
کناب آب مستراح
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چلندر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع خرم آباد واقع در منطقه ی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
بادی که از ساحل وزد
فرهنگ گویش مازندرانی